-
شروع شد
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 22:37
انتخابات تموم شد... ما هنوز اینجاییم ... از شنیدن هر اسمی از ایران و هر موسیقی و هر تصویری.... بغضم میشکنه .. روحانی برنده شد.. ایرانیها خوشحالن ..من هم خوشحالم برای شادی اونها
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 خردادماه سال 1392 10:59
کارم شده است سر زدن گاه به گاه به این خانه قدیمی..شده ام مانند آن دوستان نابابی که تنها برای درد دل به دوستانشان سر میزنند و وقتی شادمانند، هیچ اثری از خود بر جا نمی گذارند. از ایران برگشته ام.. به خانه مان... جایی که هرگز احساس نکردم که خانه است. هنگامی که از فرودگاه بازمیگشتیم و بهزاد با آب و تاب از اتفاقات این مدت...
-
ایران
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 10:44
اسم ایران که میاد...نفسم به شماره می افتد و قلبم تند تند می زند ..... بی سبب و بی اختیار قلبم فشرده می شود و اشکهایم جاری!! این چه عشقی ست که با هیچ جفایی سرد نمی شود ؟
-
باروووون
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 04:36
بارون میاد ..انگار که دوش آسمون رو باز کردن، رو سر بچه هایی که از حموم بدشون میاد... سرها درگریبونه و چترها به سر.
-
قلب یخی !
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 03:41
مرضی به جانم افتاده بود به نام هوس ! آهاااان حالا جالب شد، اما هوس چی ؟ هوس تماشای سریال های مزخرف و بی معنی ایرانی !! ساعت 10 شب ، همه خواب و اینترنت بیدار! پس چه زمانی بهتر از این که بگردی و یکیشو پیدا کنی تا این هوس عجیب و غریب فرو بشینه ؟ یوتیوب عزیز سلام....آهان این خوبه فکر کنم : قلب یخی ، فصل دوم، قسمت سوم!!...
-
ترنج
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 08:38
امروز بر اثر اتفاق دیدن کلیپ ترنج نامجو...یاد دختری افتادم ..زهرا امیر ابراهیمی و جنایتی که این مردم نادان در حق اون کردن...یادمه تقریبا یک سال بعد از اون اتفاق و هیاهو بود که تو گالری زیر کافه 78 یک نمایشگاه عکس گذاشته بود. رفتم جلو و بهش سلام کردم و چند جمله ای باهاش حرف زدم..اعتماد بنفس، قدرت و شجاعت رو توی برق...
-
سرزمین مادری
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 22:25
محل: خانه تصویر روبرو : جزیره ویکتوریا با یک تن ابر سیاه بالاش و هوای ابری و سرد ( البته اینجایی که ما نشستیم گرمه! ) + رایا که ظرف پلاستیکی انگورش رو گذاشته رو سرش و روی میز جلوی تلویزیون نشسته ! موزیک متن : صدای بارنی که از تلویزیون پخش می شه ( هلو لیتل رد..یلللووووو!! اوکی..لیتل یلو !!! ) منم نشستم پست میز ناهار...
-
پرش از نوع داداش فیلیکس !
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 04:16
مکان : کافی شاپ همیشگی موزیک : احسان خواجه امیری - دریا محیط : پر از چینی هایی که تند تند با هم حرف می زنن+ دو تا پسر ایرونی دیگه که اون ور تر نشستن+ یک دختر کانادایی که انگار خیلی وقته منتظر کسیه و لپ تاپهای اپل و آیفون و آیفون و اپل و آیفون ... به توان دو میلیون تا !! :))) نوشیدنی : هات چاکلت نیمه داغ هوا : بارونی و...
-
بارون و خاطره
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 03:49
باران که می بارد، دلم برای عاشق شدن تنگ می شود ... برای آن سالهای دور ..شاید دوازده سال قبل که با نم نم بارون با ذوق و شوق از ولنجک راه می افتادیم و پیاده تا میدون ونک می رفتیم ... من لحظه لحظه های اون روزها رو زندگی کردم ... من ذره ذره خیابون پهلوی رو و درختای تنومندش رو بو کردم... من با همه اون روزها زندگی کردم .......
-
یادگاری
شنبه 1 تیرماه سال 1387 12:55
به یاد دوران جوانی به دارینوش رفتم و غوطه خوردم ....
-
تفکر و تفحص !
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 16:49
همش حساب کتاب و برنامه ریزی میکنم و برای خودم آرزوهای جدید میسازم.نشسته ام فکر میکنم که برای پیشرفت و گسترش این شرکت چه کنم ...به این نتیجه رسیدم که در این مملکت فلان فلان شده برای کاری که ۲۰ ژول انرژی میخواد باید ۳۶۲۸۰۰۰ ژول انرژی مصرف کرد !! (این رو گفتم که بدونید یه چیزهایی از فیزیک حالیمه)!!!
-
آیا اوباما ایرانیست؟
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 13:32
امروز یک ایمیل گرفتم که فکر کنم خوندنش برای شما هم جالب باشه .از صحت و سقم اون خیلی مطمئن نیستم..اما در کل جالب بود برام...بحث بر سر اوباما نامزد مطرح ریاست جمهوری آمریکاست : خاندان اوباما در حقیقت همان خاندان معروف اُوبامای بوشهر هستند که در دوران قاجاریه جلای وطن کرده و طی چند نسل به آمریکا رسیده اند. جد بزرگ...
-
اعتیاد
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1387 09:58
صبحه اول وقته و دارم آماده میشم برم دفتر.مثل همیشه کنترل تلویزیون گمه.از روی تلویزیون روشنش میکنم : ازش پرسید : چه موقع فهمیدی که معتادی؟ گفت:با خانومم رفته بودیم شمال وکنار دریا.قبلش با دوستام چند بار کشیده بودم ...یک دفعه احساس کردم که بدنم بهش احتیاج داره..بدنم میلرزید.به خانومم گفتم توبشی لب دریا تا من برم از...
-
سرخوش
شنبه 4 خردادماه سال 1387 19:03
بعد از سالها در دو روز گذشته به یاد دوران جوانی، کلی شیطنت و مهمونی و رقص ! صورت پذیرفت .... احساس سر خوشی و جوانی. واقعا خوش گذشت .اما حالا عین بچه های تنبل در شب امتحان، پس فردا تحویل کار داریم و من کلی از مشقهایم ! :)) مانده است . خدا صبر بده .
-
چه کسی پنیر مرا جابجا کرده است ؟
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 16:52
بحث امروز مربوط به یک کتاب نه چندان جدیده : « چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ » داستانی است درباره ی تغییراتی که در یک هزارتو ( ماز ) رخ می دهد. جایی که چهار شخصیت جالب در جستجوی پنیر هستند. پنیر استعاره است برای آنچه که ما می خواهیم در زندگی داشته باشیم. اعم از یک شغل، یک رابطه، پول، خانه ای بزرگ، آزادی، سلامتی،...
-
داستان بزرگان - فلمینگ
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 12:16
کشاورز فقیر اسکاتلندی بود و فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید... پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند . فارمر فلمینگ او را...
-
برنج!
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 14:26
میگویند برنج شده است کیلویی ۴۰۰۰ تومان حالا می فهمم که همسایه کنار ما یک وانت برنج دیشب را برای چه می خواهد!!
-
سمسام میرزای ایرانی
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 14:38
من سمسام میرزا،تقریبا سی و یک ساله ،اهل تهران و ایران هستم. فعالیت وبلاگی خودم رو برای اولین بار در سال هزاروسیصد و هفتاد و هشت هجری قمری و در یکی از اتاقهای نمور! طبقه زیرین شرکت داتک (ساختمان سابق) شروع کردم... (بدون هرگونه عذاب وجدانی!!) ...... در حال حاضر بعد از گذشت تقریبا ۹ سال از آن روزها صاحب یک شرکت تحقیقات...