بحث امروز مربوط به یک کتاب نه چندان جدیده :
« چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ » داستانی است دربارهی تغییراتی که در یک هزارتو ( ماز ) رخ میدهد. جایی که چهار شخصیت جالب در جستجوی پنیر هستند. پنیر استعاره است برای آنچه که ما میخواهیم در زندگی داشته باشیم. اعم از یک شغل، یک رابطه، پول، خانهای بزرگ، آزادی، سلامتی، آگاهی، آرامش روحی یا حتی ورزشی مانند دو یا بازی گلف.
هر یک از ما در مورد پنیر خود نظر خاصی داریم و در پی آن هستیم، زیرا معتقدیم اگر آن را به دست آوریم راضی میشویم.
اغلب به آن دل بستهایم و اگر آن را از دست بدهیم یا کسی آن را از ما بگیرد ضربهی تکان دهندهای به ما وارد میآید.
در این داستان، « هزارتو » نشانهی جایی است که شما در آن برای رسیدن به اهداف خود وقت میگذرانید: این میتواند سازمانی باشد که در آن کار میکنید، اجتماعی باشد که در آن زندگی میکنید، یا رابطههایی که در زندگی با دیگران دارید.
در این داستان میبینید که وقتی موشها با تغییر روبرو میشوند بهتر عمل میکنند، برای این که آنها همه چیز را ساده میگیرند. در حالی که ذهنیت پیچیدهی آدم کوچولوها و احساسات بشریشان همه چیز را پیچیده میکند. دلیل این امر باهوش بودن موشها نیست. همه میدانیم که انسان باهوشتر از موش است. که موشها و آدم کوچولوها نمایانگر قسمتهای ساده و پیچیدهی وجود ما هستند و میتوانید ببینید که انجام دادن کارهای ساده در هنگام وقوع تغییرات، تا چه حد مؤثر خواهد بود.
میگویند برنج شده است کیلویی ۴۰۰۰ تومان
حالا می فهمم که همسایه کنار ما یک وانت برنج دیشب را برای چه می خواهد!!
من سمسام میرزا،تقریبا سی و یک ساله ،اهل تهران و ایران هستم.
فعالیت وبلاگی خودم رو برای اولین بار در سال هزاروسیصد و هفتاد و هشت هجری قمری و در یکی از اتاقهای نمور! طبقه زیرین شرکت داتک (ساختمان سابق) شروع کردم... (بدون هرگونه عذاب وجدانی!!) ......
در حال حاضر بعد از گذشت تقریبا ۹ سال از آن روزها صاحب یک شرکت تحقیقات بازار خیلی کوژک هستم و از صبح تا شب در این نقطه از زمین مشغول چالش!!! با اعداد و ارقام می باشم ...
تصمیم گرفته ام که از نو فعالیتم را در زمینه وبلاگ نویسی آغاز کنم ...